shik-shad-mazhabi
خانمانسوز بود آتش آهی گاهی ناله ای می شکند پشت سپاهی گاهی گر مقدر بشود ،سلک سلاطین پوید سالک بی خبر خفته به راهی گاهی قصه ی یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی هستیم سوختی از یک نظر ای اختر عشق آتش افروز شود برق نگاهی گاهی روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع روسپیدی بود از بخت سیاهی گاهی چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی دل برقصد به بر از شوق گناهی گاهی زردرویی نبود عیب ،مرانم از کوی جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی گاهی دارم امید که با گریه دلت نرم کنم بهر طوفانزده سنگی است پناهی گاهی
نوشته شده در چهارشنبه 88/11/28ساعت
9:56 صبح توسط اعظم هدایتی نظرات ( ) |
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت |